یلدا (داستان)

تخفیف ویژه

سیاوش: از یلدا خبری نداری؟

نیما: چرا ببام می گفت : برم هندونه و انار و آجیل بخرم واسه یلدا...

سیاوش: شب یلدا رو نمی گم دیوونه!

یلدا رو می گم از دیشب تا حالا ندیدیش؟

نیما: آهان ..حالا اگه بگم می گی دارم منت سرم می ذارم!

سیاوش : جون من دیدیش

نیما: تلسکوپه یادته دبیرستان خریدم؟

رفتم از خرت و پرت ها درش اوردم و از دیشب تا پنج و شش صبح داشتم رصدش می کردم!

دیگه رصد دونم در اومد از بس تو این سوراخ تلسکوپ نگاه کردم

سیاوش: تو اطاق یلدا رو نگاه کردی؟

نیما: خب آره دیگه چشمام که اشعه مادون قرمز نداره تو تاریکی چیزی ببینه؟

سیاوش: تو غلط کردی که تو اطاق یلدا رو نگاه کردی!

نیما : پس بعدش چه اخباری رو واسه شما نقل کنم!

و....