جزیره خضرا افسانه یا واقعیت
4%
978-997-378-548-6
جدید
کتاب جزیره خضرا افسانه یا واقعیت
مولف: ابوالفضل طریقه دار
آیا حضرت ولیعصر ازدواج کرده و فرزندانى دارد؟ آیا ایشان و فرزندان و یارانش در جزیره خضرا زندگى مى کنند؟ آیا اساسا چنین جزیره اى وجود دارد و یا دروغ و افسانه است؟ آیا روایت جزیره خضرا سند معتبرى دارد و یا بى اعتبار است؟ آیا جزیره خضرا همان مثلث برموداست؟ و آیا..؟ در این کتاب روایت جزیره خضرا بر اساس کهن ترین منابع بررسى و نقد شده است.
مشخصات
قطع: | وزیری |
نوع جلد: | شومیز |
ناشر: | انتشارات بوستان کتاب |
نویسنده: | ابوالفضل طریقه دار |
نوبت چاپ: | دوازدهم |
وزن: | 360g |
زبان: | فارسی |
توضیحات
مقدمه ای از کتاب:
آیا حضرت ولیعصر(عج) ازدواج کرده و فرزندانى دارد؟ آیا ایشان و فرزندان و یارانش در جزیره خضرا زندگى مى کنند؟ آیا اساسا چنین جزیره اى وجود دارد و یا دروغ و افسانه است؟ آیا روایت جزیره خضرا سند معتبرى دارد و یا بى اعتبار است؟ آیا جزیره خضرا همان مثلث برموداست؟ و آیا...؟ در این کتاب، روایت جزیره خضرا بر اساس کهن ترین منابع بررسى و نقد شده است. پس مباحث این کتاب، تلاشى است به منظور خرافه زدایى از مباحث ارزنده (امام پژوهى) در گستره حدیث، و نیز ترویج دیدگاه عالمان شیعى در خصوص تحریف ناپذیرى قرآن کریم، با نقد و بررسى یک روایت بلند و داستان گونه از جلد 52 بحارالانوار.
ادعاى اول: من به جزيره خضرا رفتم ...
«على بن فاضل مازندرانى»
علامه مجلسى در كتاب بحار الانوار، جلد 52 مىفرمايد:
رسالهاى يافتم مشتمل بر داستان مشهور جزيره خضرا در آبهاى سفيد، كه خواستم آن را در اين كتاب نقل كنم، زيرا مشتمل بر داستان كسى بود كه به خدمت آن حضرت [حضرت ولى عصر (عج)] رسيده است. و چون اين داستان در كتابهاى معتبر نبود، آن را در بخش جداگانهاى آوردم. من اين داستان را آنچنان كه يافتم نقل مىكنم:
بسم اللّه الرحمن الرحيم، سپاس و ستايش خداوندى را كه نعمت معرفت به ما ارزانى داشت، و توفيق پيروى از اشرف مخلوقات و برگزيده كاينات حضرت محمد بن عبد اللّه صلّى اللّه عليه و اله را به ما عنايت فرمود. و ما را به محبت و مودت امير مؤمنان عليه السّلام و ديگر پيشوايان معصوم از اهل بيت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله مخصوص و مفتخر گردانيد، كه درود فراوان و تحيّات بىكران بر همه آنان باد.
پس از حمد و ثنا، در خزانه امير مؤمنان، پيشواى پرهيزگاران، سرور اوصيا و حجّت پروردگار جهانيان، حضرت على بن ابى طالب عليه السّلام رسالهاى يافتم به خط شيخ فاضل، عالم عامل «فضل بن يحيى بن على طيبى كوفى»- قدس اللّه روحه- كه متن آن چنين است:
پس از حمد پروردگار و درود بر پيامبر و اهل بيت بزرگوار آن حضرت، چنين گويد، اين بنده محتاج به عفو پروردگار «فضل بن يحيى بن على طيبى كوفى امامى»:
روز نيمه شعبان 699 هجرى در مشهد سرور شهيدان خامس آل عبا، حضرت ابا عبد اللّه الحسين عليه السّلام، از دو استاد فاضل و دانشمند عامل، استاد «شمس الدين بن نجيح حلى» و استاد «جلال الدين عبد اللّه بن حرام حلى» شنيدم كه آنان در مشهد امامين همامين، حضرت عسكريين عليهما السّلام در «سامرا» داستانى را از شيخ صالح، پرهيزگار، متّقى و بزرگوار «زين الدين على بن فاضل مازندرانى»- مجاور نجف اشرف- شنيدهاند، كه مشتمل بر عجايبى بوده كه او در درياى سفيد و جزيره خضرا ديده است. با شنيدن داستان هيجانانگيز تشرف شيخ زين الدين به جزيره خضرا، شوق عجيبى در من ايجاد شد كه به خدمت شيخ زين الدين بروم و داستان را از زبان خودش بشنوم و واسطهاى در بين نباشد. از خدا خواستم كه اين ديدار را آسان گرداند. تصميم گرفتم كه راهى سامرا شوم، ولى ايشان سامرا را به قصد «حلّه» ترك گفته بود تا مثل روش ديرينهاش از حلّه رهسپار نجف اشرف گردد.
در اوايل شوال همان سال (699) در حلّه انتظار مقدم زين الدين را مىكشيدم كه ناگاه از ورودش آگاه شدم و براى زيارتش بيرون رفتم. مرد بزرگوارى را ديدم كه سوار بر اسب است و عازم منزل شخصيت بزرگ و معروف حلّه، سيد فخر الدين حسن بن على موسوى مازندرانى- كه عمرش طولانى باد- مىباشد.
من تا آن روز، شيخ زين الدين را نديده بودم ولى به خاطرم گذشت كه اين سوار، همان شيخ بزرگوار است. به دنبال او راه افتادم و راهى منزل سيد فخر الدين شدم.
وقتى به در خانه سيد فخر الدين رسيدم، او را نزديك در خانه يافتم كه با خوشرويى از من استقبال كرد، و قدوم شيخ زين الدين را مژده داد. دلم از شدت سرور و خوشحالى مىتپيد نتوانستم خودم را نگه بدارم و در فرصت ديگرى به خدمتش برسم. همراه سيد فخر الدين وارد منزل شدم و دستهاى مبارك «شيخ زين الدين» را بوسيدم.
شيخ زين الدين از سيد فخر الدين خواست كه مرا معرفى كند. سيد فخر الدين گفت: او «فضل بن يحيى طيبى» است كه مشتاق ديدار شماست.
شيخ زين الدين به پاخاست و مرا در كنار خود نشاند و چون با پدرم آشنايى داشت، از حال پدر و برادرم شيخ صلاح الدين جويا شد. در روزهايى كه شيخ زين الدين با پدر و برادرم رفتوآمد داشت من در شهر «واسط» بودم و در خدمت دانشمند فقيد «ابو اسحاق ابراهيم بن محمد واسطى»، كه از علماى شيعه بود، مشغول تحصيل بودم. مدتى با شيخ زين الدين به گفتوگو پرداختم و از لابهلاى گفتوگوها دريافتم كه شيخ زين الدين مرد دانشمندى است و در علوم فقه و حديث و ادبيات عرب، پرمايه است.